paeizan

ساخت وبلاگ

 

روی پیشانیت ،داغ مضحکی است

داغ شور و اشیاق مضحکی است

فصلتان بد نیست، امّا خوب من

باغ بی پاییز، باغ مضحکی است

پیش کش مال خدایان خودت

آسمانت چلچراغ مضحکی است

حسن لیلی اشتباه قیس بود

ورنه آهو هم الاغ مضحکی است

درس اوّل: عاشق و معشوق و عشق

چه جناس و اشتقاق مضحکی است!

کفتر دنیای رؤیای شما

در نگاه من کلاغ مضحکی است

پیش می آید تحمل کن بشر!

زندگی هم اتفاق مضحکی است

 

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 325 تاريخ : 28 / 6 / 1391 ساعت: 23:50

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 248 تاريخ : 28 / 6 / 1391 ساعت: 22:26

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 206 تاريخ : 27 / 6 / 1391 ساعت: 23:49

 

دانلود قوي ترين برنامه مرورگر وب براي موبايل با فرمتjava

Uc browser

دانلود با حجم 195کیلوبایت 

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 222 تاريخ : 28 / 6 / 1391 ساعت: 0:09

رمان بسيار زيباي هرگز رهايم مكن

رمانی که یکی از 1001 کتابی است که به گفته سایت آمازون قبل از مرگ باید خواند

قالب pdf

رمز فايل زيپ:paeizan

دانلودفایل با حجم3.16 مگا بایت

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : هرگز رهایم مکن, نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 357 تاريخ : 28 / 6 / 1391 ساعت: 0:05

دانلود نسخه موبايلي داستان زيباي ماهي سياه كوچولو اثر صمد بهرنگي با فرمت جاوا

دانلود حجم168كيلوبايت

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 267 تاريخ : 27 / 6 / 1391 ساعت: 23:55

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : معادل ده هزارصلوات, نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 270 تاريخ : 28 / 6 / 1391 ساعت: 12:45

 

برو ای دختر پالان محبت بر دوش

دیده بر دیده من مفکن و نازم مفروش

من دگر سیرم سیر

بخدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست

تف بر آن دامن پستی که تو را پر وردست

کم بگو جاه تو کو مال تو کو برده زر

کهنه رقاصه وحشی صفت زنگی خر

گر طلا نیست مرا تخم طلا مردم من

زاده رنجم و پرورده دامان شرف

آتش سینه صدها تن دلسردم من

دل من چون دل تو صحنه دلقکها نیست

دل من مامن صد شور بسی فریاد است

دل من ای زن بد بخت هوس پرور پست

آتش شعله شیرین شکن فرهاد است

حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز

پایمال هوس هرزه وآنی کردم

در عوض با من شوریده چه کردی نامرد؟

دل به من دادی نیست ...

صحبت از دل مکن این لانه شهوت دل نیست

دل سپردن اگر اینست که این مشکل نیست

هان بگیر این دلت از سینه فکندیم به در

ببرش دور ببر

ببرش تحفه ز بحر پدرت گرگ پدر



 

 

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : برو, نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 274 تاريخ : 25 / 6 / 1391 ساعت: 0:02

 

                                   

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : پائيز زيبا, نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 428 تاريخ : 29 / 6 / 1391 ساعت: 0:05

خداوندبه حضرت موسي وحي فرمود:

اي موسي،سفارش مرادرموردچهارچيزبخاطربسپار:

1.تانفهميده اي كه گناهانت راآمرزيده ام به گناه ديگري مپرداز

2.تا ندانسته اي گنج هاي خزائنم تمام شده غم روزي مخور

3.تا نديده اي ملك وپادشاهي من از دست رفته به ديگري اميدمبند

4.تا مرده شيطان رانديده اي از مكرش ايمن مباش

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : ايمان, نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 242 تاريخ : 24 / 6 / 1391 ساعت: 23:41

  جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:

-
یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

علی(ع) در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:

-
اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟

علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:

-
یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.

نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه ‌کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:

یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد.

همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌ واردها دوخته می‌شد.

در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:

-
یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟

امام فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.

در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که… نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید:

یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.

نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه ‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:

-
یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟

نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:

علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند. فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.

سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند، صدای امام را شنیدند که می‌گفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : امیرالمومنین, نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 236 تاريخ : 24 / 6 / 1391 ساعت: 23:06

ژرالدين دخترم:

اينجا شب است
٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن
٬
به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم . من از توليسدورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.
تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی
٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬
برق ستارگان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد
٬ در گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬
طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين
٬
رويا.......

رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه
٬ فرشته ای می ديدم به روی آسمان٬
که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بينی؟ اين دختر همان دلقک پيره .



اسمش يادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم
٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬
و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را
٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی٬
و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربانقلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟
...................................
تو مرا نمی شناسی ژرالدين . در آن شبهای دور
٬
بس
قصه ها با تو گفتم
٬
اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستانی
شنيدنی است‌:
...............................
داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگی را چشيده ام . من درد بی خانمانی را چشيده ام . و از اينها بيشتر
٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬
احساس کرده ام.
با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آيد
٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين . با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬
خود گريستم .
.................................
ژرالدين در دنيايی که تو زندگی می کنی
٬
تنها رقص و موسيقی نيست .
نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايی
٬ آنتحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش بگذار . به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام ٬ فقط اين نوع خرجهای تو را٬
بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای ديگرت بايد صورتحساب بفرستی .
گاه به گاه
٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬
و دست کم روزی يکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنانهستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .
و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگرانرقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است . در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
....................................
اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .
همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مالمن نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجويی لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را
٬ اگر بخواهی ٬
همه جا خواهی يافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم
٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬
سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .
آن شب
٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬
و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی
٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬
همیشه سقوطمی کنند .
دل به زر و زیور نبند
٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬
این الماس بر گردن همه می درخشد .......

.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .

اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .

بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر ترنخواهد کرد.....

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : چاپلین, نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 223 تاريخ : 24 / 6 / 1391 ساعت: 23:52

 

من اگردیوانه ام
با زندگی بیگانه ام
مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم
اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد
در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم
به مرگ مادرم : مردم
شما ای مردم عادی
که من احساس انسانی خودرا
بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان
بی شبهه مدیونم
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 328 تاريخ : 24 / 6 / 1391 ساعت: 23:06

ای آسمان ! باور مکن ، کاین پیکره محزون منم
من نیستم ! من نیستم
رفت عمر من ، از دست من
این عمر مست و پست من
یک عمر با بخت بدش بگریستم ، بگریستم
لیک عمر پای اندرگلم
باری نپسرید از دلم
من چیستم ؟ من کیستم
×پائيزان×

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 272 تاريخ : 27 / 6 / 1391 ساعت: 23:50

 

سخنان قصار از ماهاتما گاندی

 

 یادمان باشد که ،
من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم……
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتادبه خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.
اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،نامت را انسانى باهوش بگذار.¤پائیزان¤

paeizan...
ما را در سایت paeizan دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebrahim paeizan بازدید : 375 تاريخ : 24 / 6 / 1391 ساعت: 18:52